بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 24
کل بازدید : 354999
کل یادداشتها ها : 158
چه درد است این که در فصل اقاقی ... به روی عاشقان در بسته ساقی
در میخانه را گیرم که بستند ... کلیدش را چرا یا رب شکستند ؟!
عنقریب است که از ما اثری باقی نیست
شیشه بشکسته و می ریخته و ساقی نیست
موسیقی درونت را چه کسی می نوازد
که صدای سکوتش هستی ام را گرفته است ؟
چه مضراب های ظریفی تورا به خانه ام آورده است
امروز قفس ها را می گشاییم
برای آزادی پرندگانی که رسم کردیم
و هزار دانه از طلا نقش می کنیم .
برای آفرینشی تازه ... آسمان ها و منظومه های نو
سالها آهنگ تورا ننواخته بودند ...
آوازت را بخوان
در این روز که فصلی نو می آید