سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ شخصی تو و من
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  محمد[2]
 

این وبلاگ , دفترچه خاطراتی است که از تاریخ ششم اردیبهشت 87 افتتاح شده است .

   نویسندگان وبلاگ -گروهی
  پیوند دوستان
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 66
کل بازدید : 354872
کل یادداشتها ها : 158

< 1 2
نوشته شده در تاریخ 87/12/17 ساعت 9:51 ص توسط رویا


 



  



نوشته شده در تاریخ 87/12/13 ساعت 9:12 ص توسط محمد


و عشق

صدای فاصله هاست

صدای فاصله هایی که غرق ابهامند...

اگر از عشق میشه قصه نوشت میشه از عشق تو گفت...
میشه از عشق تو مرد و دیگه از دست همه راحت شد...
آره از عشق تو دیونگی هم عالمیه



  



نوشته شده در تاریخ 87/12/12 ساعت 11:20 ص توسط رویا


 

آتش را روشن کردی ، می بینی که زبانه گرفته است ، اما چرا نزدیک نمی شوی؟

شاید می ترسی که بسوزی !

چطور زمانی که حرف از سوختن من بود می گفتی حکمت است ،

اما اکنون که زمان سوختن توست ، پا پس کشیده ای ،

دیدم رسم وفاداری را ،

دیدم که به چه راحتی سوختنم را دیدی و دم نزدی ،

دیدی که چه زیبا سوختم در آتشی که نه گلستان بود و نه سرد ، 

داغ بود ، داغ داغ داغ

هر چند که تو هیچ وقت طعم حرارت را نچشیدی ....

چه شهامتی به خرج می دهی اکنون

اما امروز دیر است برای نزدیک شدن به آتش ،

شاید دیروز که سازم را شکستم باید از من دوری می کردی ، اشک هایم را که دیدی ؟

باز هم بخند ،

دیدی که خنده هایت را بی جواب نگذاشتم ... .

شاید این را شهامت ندانی ،

اما همین که برای من شجاعت است کافیست ....

سازم را شکستم ، همان که نیمی از عمرم را در پی آموزشش بودم ، و نیم دیگر را در پی نواختنش .

نمی توانی بگویی که سازم را ، رفیق سالیانم را دوست نداشتم ،

زمانی که سازم را شکستم ، خودم را نیز شکستم ، سازم را دو تکه کردم و خودم را هزاران تکه ،

حال از من دوری کن .

تمام منی را که من بودم ، تو شکستی ،

تو شکستی ، و این را هرگز فراموش نکن



  



نوشته شده در تاریخ 87/12/7 ساعت 11:54 ص توسط محمد


سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

باهمین سنگ زدن ماه بهم می ریزد . . .

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب

ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت



  



نوشته شده در تاریخ 87/12/7 ساعت 9:15 ص توسط رویا


شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی .
تو را با لحجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم.
.تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم ...
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی.
دلم حیران و سرگردان چشمانیست رویایی
.و من تنها برای دیدن زیبایی آن چه تو در سر داشتی .
از تنهایی و حسرت رها کردم ...
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی.
نمی دانم کجا تا کی برای چه.
.ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارد.
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت و
.بعد از رفتنت ...
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید.
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت.
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو.
در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم.
و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید.
.و من در اوج پاییزی ترین ویرانه ی یک دل
.میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر .
نمی دانم چرا ...
شاید به رسم و عادت پروانگی .
من باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم ...
 


  





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ