سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ شخصی تو و من
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  محمد[2]
 

این وبلاگ , دفترچه خاطراتی است که از تاریخ ششم اردیبهشت 87 افتتاح شده است .

   نویسندگان وبلاگ -گروهی
  پیوند دوستان
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 12
کل بازدید : 354664
کل یادداشتها ها : 158

نوشته شده در تاریخ 88/11/20 ساعت 2:0 ع توسط رویا


<" border="0"></a>



  



نوشته شده در تاریخ 88/11/20 ساعت 8:19 ص توسط رویا


هدیه به مادر


چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر،قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد،آنها بعد از شامی که باهم داشتند حرف زدند. اونا درمورد هدایایی که تونستن به مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد ، صحبت کردن.
اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم . دومی گفت: من تماشاخانه (سالن تئاتر) یکصد هزار دلاری  در خانه ساختم. سومی گفت : من ماشین مرسدسی با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره..
چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس را دوست داشت و میدونین که دیگه هیچ وقت نمی تونه بخونه ، چون چشماش خوب نمی بینه. من ، راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که میتونه تمام کتاب مقدس رو حفظ بخونه . این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفت. من  ناچارا" تعهد کردم به مدت بیست سال و هر سال صد هزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه. برادرای دیگه تحت تاثیر قرار گرفتن.
پس از ایام تعطیل، مادر یادداشت تشکری فرستاد. اون نوشت: میلتون عزیز، خونه ای که برام ساختی خیلی بزرگه ..من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خونه رو تمیز کنم.به هر حال ممنونم.
مایک عزیز،تو به من تماشاخانه ای گرونقیمت با صدای دالبی دادی.اون ،میتونه پنجاه نفرو جا بده ولی من همه دوستامو از دست دادم ، من شنوایییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام .هیچ وقت از اون استفاده نمی کنم ولی از این کارت ممنونم.
 
ماروین عزیز، من خیلی پیرم که به سفر برم.من تو خونه می مونم ،مغازه بقالی ام رو دارم پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. این ماشین خیلی تند تکون می خوره. اما فکرت خوب بود ممنونم
ملوین عزیز ترینم ،تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت بعنوان هدیه ات منو خوشحال کردی. جوجه ، خیلی خوشمزه بود!! ممنونم



  



نوشته شده در تاریخ 88/11/20 ساعت 8:3 ص توسط رویا


مرا به یاد بیاور
 
فکر کن
 
 تمام ثانیه ها را بگرد
 
 آنقدر که دستهایت عبور زمان را
 
لمس کنند
 
 بگرد
 
 میان برگ های کهنه تقویم
 
 در ثانیه های نفس نفس
 
 در دقیقه های

 
بودن و رفتن
 
 روی خط صاف آرامش چشمانم
...

 
مرا یادت آمد ؟؟
!

 
ناله های آسمان
 
 درد ابر
 
 باد ، قاصدک
 
 شعرهای ناتمام من
 
نقطه چین های ترانه هایم ..........
 
مرا یادت هست؟!!؟؟
 
تنها از جنس پاییز
 
 یک قلب دنباله دار همیشگی گوشه ی نوشته هایم
 
گریه ، لبخند
 
 پیوند نگاهم با سنگفرش های خیس
...

 
مرا یادت آمد ؟؟!؟؟



  





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ