سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ شخصی تو و من
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  محمد[2]
 

این وبلاگ , دفترچه خاطراتی است که از تاریخ ششم اردیبهشت 87 افتتاح شده است .

   نویسندگان وبلاگ -گروهی
  پیوند دوستان
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 354638
کل یادداشتها ها : 158

نوشته شده در تاریخ 89/12/23 ساعت 8:11 ص توسط رویا


روزی، سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد با خود گفت: ....

این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که او هم مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، به فرمان خدا او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد! تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان.

مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.

او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و آرزو کرد که تبدیل به ابری بزرگ شود و آن چنان شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خـُرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!



  



نوشته شده در تاریخ 89/12/19 ساعت 8:54 ص توسط محمد


بهار در راه است؛ بهاری زیبا و سرشار از خوبی ها و مهربانی ها، بهاری پر از صفا و صمیمیت.
بهار در راه است دلها را باید از کینه ها شستشو داد و صمیمیت را جایگزین آن کرد، بهار که می آید باید مهربانی را میهمان خانه ها کرد و پلیدی را دور ساخت.
بهار که می آید کینه ها و بدیها از دلها رخت بر می بندد و خوبی ها به همگان سلامی دوباره می کنند.
هرساله با آمدن بهار،‌ مردم علاوه بر دلهای خود خانه های خود را از گرد و خاک می تکانند.
خانه های خود را تمییز می کنند و به قولی دست و رویی بر آن می کشند. لوازم نو می خرند و اجناس کهنه را دور می ریزند.
همه، همه چیز را تمییز و نو می کنند چون بهار می آید!
در روزهای پایان سال، تنها خانه ها نیست که شستشو و پاکیزه می شوند، شهر را هم باید شست تا همه چیز با طراوت شود.
این روزها دیدن شهری که درحال تمییز شدن و غبارروبی است حال و هوای دیگری دارد.
گل های بنفشه ای که در شهر کاشته می شوند و راهی خانه من و تو هستند.
اغلب باغچه های شهر نیز با این گلهای زیبا گل آرایی شده اند و چهره شهر را زیبا ساخته اند، این روزها چهره شهر رنگی دیگر به خود گرفته است.
همه تلاش می کنند تا محیطشان زیباتر از همیشه شود آخر همه منتظر آمدن بهار هستند ؛ بهار در راه است؛ بهار سال 1390.



  



نوشته شده در تاریخ 89/12/16 ساعت 8:33 ص توسط رویا


هنوز میتوان ساده ترین ترانه را  عاشقانه ترین  ، نامیدبرای منی که  سیاهی شب ها  را  به سفیدی چشم های مانده به راه.................
.........    
و سردی سکوت دی ماه  را  ، به گرمی هذیان های تبدار  بخشیده ام  ،برای منی که  از طعم بی تو بودن پرم ، و هنوز از رد پای..................
.......................     
دستمال های به سر بسته  خیسم، هنوز می شود از سکوت سرود میشود پلک بر هم زد   ،و در عمق نگاهی گم شد            .

 



  



نوشته شده در تاریخ 89/12/10 ساعت 8:31 ص توسط محمد


آن روزها

ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان.... چند و چند از غم ایام جگرخون باشی .....حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است .....هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی



  



نوشته شده در تاریخ 89/12/1 ساعت 9:12 ص توسط رویا




  





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ